Tuesday, August 30, 2005

نمی دانم چرا آمدم این جا
مادر بزرگ من هر روز سه بار از وقتی آمده خانه ما چمدان هایش را مرتب می کند نمی دانم لای این خنضر پنزر ها چه پیدا می کند که این همه تلاش می کند که دائما امار به روز شده شان را داشته باشد .شاید از عوارض پیری است
هر دفعه که صدایم می کند تا از بین ان همه چیز عجیب و غریب بایش چیزی پیدا کنم
به ذهنم می رسد که من هم چمدانی لازم دارم
اما در عمق وجودم فکر می کنم سفر بس دور است.و هنوز بسیار مانده تا من هم چمدانی بخواهم .
یا حق

Saturday, August 27, 2005

ایضا دست گرمی

جاده تهران قزوین بود حدود اش را یادم نیست کجا کمی مانده بود تا برسیم به ولایت ابوی جان این ها و باغ پدر بزرگ پدر جان و شاتوت و گیلاس و از این حرف ها سالش را هم خاطرم نیست فقط اینقدر یادم است که هنوز آنقدر فنقله بودیم که من لباس هایی تنم بود که به امادگی هم قد نمی دادند بگذرم نمی دانم از کجا آمدند فقط یادم است که شوهر عمه عزیز زدند کنار و بابا دوید بیرون وقتی برگشت سر انگشت هایش خونی بود دست هایش را هم تقریبا محکم گرفته بود که از بین انگشت هایش سرازیر نشوند پایین دلم هنوز که هنوز است از آن صحنه آشوب می شود آخر از گنجشک های طفلکی به قاعده یک کبوتر خون رفته بود یادم است که چه در گیری شدیدید بین من و بابا رخ داد سر این که من می خواستم از گنجشک ها نگهداری کنم و بابا و شوهر عمه ام می گفتند که نه این ها می میرند آخر سر من با بغض به بابا گفتم که که "یعنی سرشان را می برید ؟"بابا یک کم گیج بود اما بعدش گفت "نه حلالشون می کنیم " یا به قولی راحتشون می کنیم من نمی دونستم که راحت کردن یعنی چی فقط دلم می خواست که آن گنجشک ها را نگه دارم تا و خوب شوند و بروند پیش زن و بچه ی شان اما بابا این ها آن ها را ارحت کردند .یا به قولی حلال کردند . این روز ها زیاد یاد این خاطره می افتم زیاد یاد اون جور حلال کردن ها می افتم شاید به خاطر این است که این روز ها زیاد می بینم که دور و برمان آدم ها را راحت می کنند
یا حق

Tuesday, August 23, 2005

yek mghdar tangi del

آيه های قشنگ و روشن او
پشت يک کوچه خاطره جا ماند
پاکی دست هاي کودکی ام
زير باران تلخ می پژمرد
شانه هايم چو بيد می لرزد
زير اين تکه های تنهايی
خوب اماهنوز می دانم
که چه روزي تو می آيی
زير مهتاب روشن خورشيد
آن کتاب عزيز در دستت
بچه گانه سرم به دامانت
کودکانه ميان آغوشت
باز در دست های کوچک من
آيه های قشنگ مي کاری
ياحق
in matalab ra ba eghtebas az yek chizi baraye yek jaee neveshtam badam naiamad in ja ham bashad rasti man font farsi nadaram baraye hamin vaghean pedaram dar mi ayad sar e estefade az in farsi saz ha .
خود عزيزم سلام
ياز هم شب شد و من وتو وچراغ خاموش و .....
اصلا من نمي دانم چه طور است كه شب ها كه چراغ ها را خاموش مي كني ياد ما مي افتي ؟؟؟ از صبح تا شب ما هي براست چراغ مي زنيم هي بوق مي زنيم تو تحويل نمي گيري !!!ده بابا يك كم ما رو در ياب !!!!

ببين خود جيگرم عرضم به خدمتت كه مي بينم هي ما رو گاز مي گيري كه چي حالا مثلا ما كار بدي كرديم كه از دست يكي هم چين به فهمي نفهمي ناراحت شديم و هي با خودمان مي گوييم كه بايد ادبش كنيم ببين خود خوبم جان دلم عشق نازنينم من هم چين ها كه تو گير مي دهي هم بد نيستم ها فقط فكر مي كنم كه بايد يك كم بعضي اد م ها تنبيه بشوند و بنشينند سر جايشان اصل قضيه هم همين است و گرنه من و تو بزرگ تر از اين حرف هاييم كه از كسي چيزي به دل بگيريم حالا مثلا يكي يك چيزي گفت و توي جمع مارا شديد سوسك كرده است ما كه ناراحت نشديم به خاطر اين كه اشتباهمان را به ما تذكر داده. من كه همان تو باشي فكر مي كنيم كه فقط بد توضيح داده است اصلا به كسي چه ما كه به اين كار درستي هستيم خودمان مي دانيم كه يك جاهايي از روي حواس پرتي يك اشتباهي مي كنيم اما اين آد م ها يي كه به مرض بي درمان فضولي دچار هستند نمي فهمند كه اين اصلا به آن ها ربطي ندارد و مسايل خصوصي ما است و البته من كه اين همه بزرگوارم چيزي به دل نگرفتم كه .فقط مي داني خود خوبم بايد به اين ادم ها حالي كرد كه كارشان اشتباه است اصلا من و تو كه براي خودمان جوش نمي زنيم اين ادم بايد يك جوري ادب شود كه اين كار هاي ناپسند را ديگر تكرار نكند .و گرنه تو غضب؟؟؟ تو و كينه ؟؟؟ خذا به دور .نا اين همه روي خودمان كار كرديم .اصلا نظر ديگران كه براي ما مهم نيست .ما هم كه دنبال خود نمايي و اين حرف ها نيستيم كه حالا اين رفيق ابله مان اشتباهاتمان را به يادمان آورد واصلا اهميتي داشته باشد اما ما دنبال
ان هستيم كه ديگر اين مار ها را تكرار نكند . اصلا براي اين كه زشتي كارش را بفهمد همانجا به يادش آورديم كه چه كار هايي كه خود نكرده بلكه اول خودش را اصلاح . به هر حال ما كه خدا را شكر از عصبانيت اين كار ها را نمي كنيم كه فقط به خاطر تذكر است و تاديب خدا همه را به راه راست هدايت كند .

حالا اين اصلا چيزي بود كه كسي بتواند بگويد كه تو كه همان خود عزيزمي دچار خشم و كينه و انتقام جويي شدي؟ اصلا اگر چشم بصيرت داشتند مي فهميدند كه اي داد اي بيداد در چه خطايي هستند و تلاش ما را براي ارشاد دو ستانمان اين همه بد تعبير مي كنند .اين همه كوته نظرند .

راستي خود عزيزم ببين تو بايد يك جاهايي متوجه بعضي چيز ها باشي .ببين ما كه كلا اهل تقلب نيستيم ببين جان دلم اما خوب يك جاهايي مصلحت اقتضا مي كند كه ادم بر خلاف ميلش بعضي كار ها رابكند .اصلا مگر فقط تويي ؟ ببين وقتي كه همه اين كار ها را مي كنند خلاف انصاف است كه ما نكنيم اصلا بايد شرايط براي همه ي ما يكسان باشد . تازه من كه خودم از روي دست كسي چيزي نديدم .من يا همان نفس عزيزت كه خودت باشي دستم را براي اين كه شهره ببيند باز گذاشتم .تازه او هم كه كار بدي نكرده بود فقط جواب هايش را چك كرد . من كه كلا البته همه چيز را نوشته بودم كه شايد يكي دو مورد را از روي حواس پرتي جا انداختم كه شهره گفت آخر ببين اين كه كار بدي نبود من كه كاري نكردم .تازه خدا را خوش نمي ايد كه من به خاطر چند كلمه ناقابل دوستي ام را با رفقا از بين ببرم اصلا حفظ دوستي واجب است حالا جواب يك ميان ترم كذايي در سرنوشت كسي كه تاثير ندارد .
احيانا خود خوبم مي شنوم كه يك شايعه هايي از اطراف به گوش مي رسد . كه ما دروغ مي گوييم و تقلب دروغ است و اين حرف ها .اصلا ربطي ندارد كه .خود استاد كه مي داند كه همه تقلب مي كنند اصلا خودش خبر دارد ما هم كه چيز دور از ذهني نكرديم چند تا چيز را هول شديم يادمان رفته بود ما كه بلديم اصلا همه مي دانند كه درس ما فلان و بهمان است و اين امتحانات اصلا نمره هايش به ما نمي ايد آخر اين انصاف است كه ما با اين همه تلاش بشويم 15 يك نفر با تقلب بشود 18 ؟؟؟ استاد كه خودش مي داند ما هم كه حيف است به خاطر يك كم زرنگي نكردن از خنگ ترين هاي كلاس كم تر بشويم ؟؟؟
تو دل خوش دار كه اين ها شايعه است و ما در عين صدق به سر مي بريم .
خوب خود عزيزم به گمانم ديگر دير شده و اگر نخوابم (يا همان نخوابي ) صبحمان حرام مي شود .
شبت خوش باد و اسوده بخواب كه بهشت را براي ما ساخته اند
يا حق


Monday, August 22, 2005

man delam bimar ast
va nyazi
zaan che andak sokhani nik ze nazidk delam mi shekofad
araam
be panhaye kalam
labriz shavad
va shoma nik tarin mardom e shahr e malakoot dar begiridash araam araam
va delam mi tasrad ke shoma
ham
hame az oo gozarid o nafasi kaz dam e binaeeyetan
mi naresad
lik mi danad ke haghighat hamgaani o khamoosh
zir in bastar e narm e kalamat
mi gorizad chon bad
mi parad az sare shakh e havasi kaz tah del nish zanad beyn vojood e khaki
va haghighat aram mi gorizad be shabahang e khail
az anja
bal bar saye ye tariki tanhaye khamoosh khalavat
mi keshad
nik hanoozam tanhaa
mi parad az sare taghdir yeki baaze boland
mi ravad baaze boland
panje hasyash hame az khoone haghighat sar mast
va hame rish ze ke dar tang e ghoroob kalamat
haghighat rafte
ama noghte koori rooshan
rooye del ja manad
va del andoohe hame bi kasi in kalame
deli ast
ba yek noghte rooshan rooyash
va haman yek noghte
....
baaz mi gardad roozi ke haghighat nazdik

zir har ghalab e khamoos o tapesh nabz e havaee taze

Monday, August 08, 2005

dast garmi

حسن آقا را كه ديدم برق از سرم پريد . شنده بودم كه غم عشق بد مي كند با آدم اما اين قدر ؟ عجيب بود عجيب هنوز يك ماه نشده بود .و حسن آقا !

بد ياد آن روزي افتادم كه نسرين خانم مي زد توي سرش و به مامان مي گفت :آخر من چه طور به حسن بگويم ؟؟ دق مي كند مي ميرد !!! و مامان مستاصل فكر مي كرد و دروغي مي گفت :آخر هر كس سرطان گرفت كه نمي ميره ... نترس نسرين خانم خدا بزرگه ... حالا به حسن اقا يواش يواش بگو و نسرين خانم مي زد تو سرش كه آخر حسن آقا دق مي كند اگر بفهمد .مگر طاقت مي آورد ؟

همه ي اهل كوچه حول و حوش تاريك و روشن غروب كه مي شد مي فهميدند حسن آقا با ماله و استانبولي اش رسيده .از همان دم در درياني تا خانه خودشان كه سه تا مانده بود به خانه ته كوچه اي كه ما باشيم فريادش به هوا بود "نسرين كجايي؟ مردم از عشقت .نسرين از صبح تا حالا بيست بار مردم و زنده شدم كجايي؟" و همين طور فرياد مي كشيد تا دم در خانه و اگر نسرين خانم دم در بود از بقا و چقال حيا نمي كرد و از كف پا تا فرق سرش رو ماچ مال مي كرد .
آن شب كه نسرين خانم جواب آزمايش نمي دانم چي چي اش را گرفته بود و معلوم كرده بود كه سرطان روده دارد و وخيم و از اين حرف ها نصفه شب بابا و همسايه بغلي رفتند كه حسن آقا را در حال عربده كشيدن و غش و ضعف از وسط كوچه برسانند بيمارستان يك جوري مي زد توي سرش كه انگاري نعش نسرين خانم را روي تخت مرده شور خانه ديده يا دارند نقره داغش مي كنند بابا همون طور كه كفش پا مي كرد مي گفت اين بچه ها از دو طرف يتيم مي شوند اگر نسرين خانم چيزيش بشه .

نسرين خانم به سه ماه نكشيد و آن سه ماه كسي نديد كه خنده به آن خانه برود و غصه هاي نسرين خانم بود كه خدا يا به حسن آقا صبر بده و پچ پچ اهل محل كه به يك ماه نمي كشد كار حسن آقا بعد نسرين خانم و ... خلاصه هر چه خاك او است بقاي عمر شما .كه آخر قصه حسن آقا ماند و 5 تا بچه قد و نيم قد وغش و ضعف.

حسن آقا بد عوض شد حكمايك ماهي گذشته بوداز رفتن نسرين خانم كه ديدمش هنوز كه هنوز است عين تابلو نقاشي جلو چشمم است وقتي كه با زن دومش از پيچ كوچه گل گويان و گل تر شنوان رد مي شدند
ya hagh .....