Friday, November 25, 2005

باری تو ندانی
که بر شانه ی دیوار
حتی ترکش محرم اسرار نباشد
(بر به فتح ب و کسر ر)
یا حق

Monday, November 21, 2005


راستی که انسان چه قدر ضعیف و در ضمن بی توجه و پرمدعا است کار خود را فراموش می کند و به جای حرکت و اقدام و برخورد از خدا می خواهد که به جای او کار کند و بت های او و هوس های او رانشکند زیبایی او و قدرت او را افزون کند تا او نمایش بدهدو در چشم ها بنشاند
.........
اگر انسان محدوده هایش را نشکند و از پوسته اش بیروننیاید اگر انسان نروید وسر بلند نکند ناچار رنج میبرد و عذاب می کشد این رنج و عذاب همان ماندن و گندیدین است پاداش تو همان عمل تو ست
نامه های بلوغ علی صفایی حائری 109 و111
یا حق

Tuesday, November 15, 2005

چشم هایم را به زحمت باز می شود هیچ کس نیست .اتاقم در تارکی مطلق شنا می کند .و یک باریکمه نور از لای یک سانت شکاف در روی سقف پخش شده همین جوری خودش را از یک نقطه شروع کرده روی سقف درست بالای سر من دراز کشیده است .دارم از سرما می لرزم با یک لا قبا و یک ملافه شوفاژ هم خاموش !نور از آن بالا نگاهم می کند می پرسم خجالت نمی کشی بی اجازه و بدون در زدن مای تو اتاق؟ بی محلی می کند .
انگار می داند تنهایم و می داند !
می پرسم آهای نور مهتابی دوست دارم مردن مثل تو بیاید توی اتاقم نکند تو مردنی؟باز هم جواب نمی دهد .می گویم مردن جان امشب دلم شدید تنگ است نمی آیی نزدیک تر هم را در آغوش بکشیم ؟
یا هر چیز که تو می خواهی؟
بیا پایین تر آنقدر بالا ها خوب نیست .این همه فاصله چه چیز تو را راضی می کند؟
شاید این خطای بصری من است که پایین نمی آیی .بیا آخرین امید همیشگی آدم ها .این جا هم جای بدی نیست ها بیا آرام آرام .اول تو نور باش و من ادم و تو آرام _همین طور که روی انگشتانم افتادی_خودت را بالا بکش از روی پوستم بیا بالاتر این طور ها کم کم با هم ممزوج می شویم تو در خمیر غالب من وجود می گیری با همین یک لا قبا از پنجره می رویم بیرون تر ها !
می دانی عزیز جان دلم فرشته نازنین این دنیا آن جا است که در همه ی لحظاتش به هیچ کس و هیچ آوازی نمی توان دل داد ."دروغین است هر سوگند و هر لب خند "
می دانی در همه جایش این تویی که یقین دارم آخرش هر چه بشود.باز هم آنقدر ها وفا داری که لحظه ی آخر بیایی سراغ ادم .از همه چیز این دار مجاز به حق حقیقتی!
می دانی فرشته عزیز بیا پایین تر بیا نزدیک تر بیا با هم ممزوج شویم .آرام از این پنجره برویم بیرون نه این جا که هوا سرد است .تو که قدرتمندی بیا برویم به شب های سرزمین های گرم آن جا که بوی صندل و عود می دهدبا درختان تنومند.وهوای گرم و مرطوب بیا برویم خمیر مایه غالب مرا نصف می کنیم با صدای تند طبل ها با پاهای لخت روی خس و خاشاک خاک های گرم می رقصیم و می رقصیم آن قدر تند که دیگر نفسی نماند .
امشب کمی نزدیک تر بیا دلم تنگ یک آغوش آشنا است .

یا حق

Monday, November 07, 2005

آنقدر دنبال امام عادل گشته ايم که احکام جماعت فراموشمان شده

يا حق

Sunday, November 06, 2005

می دانی آقای مسئول عزيز ؟
من و تو قطعا خيلی فرق داريم و ايضا من و فرزند تو هم .می دانی تو حتی نمی توانی امنيت مرا از ميدان آزادی تا انقلاب تامين کنی اما قطعا می توانی امنيت صبيه محترم را در ماشين با راننده مطمئن از خانه تا دانشگاه (آن قديم تر ها می گفتيم مدرسه ) تامين کنی .اخر صبيه محترم شما را چه به گذر آزادی انقلاب ؟
می دانی خيلی تلخ است که نمی توانی برای امنيت من کاری بکنی آن هم در اين مسير که گويی برای نامگزاری شه يادش به آزادی تريلی های پر از تابوت پرچم پيچی شده به افتخار به دنبال می کشيد .نگو بسيجی نبودی و از اين حرف ها که به قولی شهدا ی اين مملکت بر خلاف زعم دوستان از مايملک غير قابل واگذازی بسيج و سپاه نيستند .کما کان که دين هم از مايملک ....
می دانيد شما فداکاری های بزرگ کرديد شما خلا طبقاتی به وجود امده در ۲۶ سال پيش را به سختی با تلاش بسيار با بريدن از اين جا که ما به آن تعلق داريم و با بريدن از هويت فرهنگی ـ اقتصادی تان با از دست دادن مفهوم هويت اجتماعی تان پر کرديد .چزی که حداقل يک نسل طول می کشد تا فرزندانتان در آن هویت جا بيفتناد و رفتار های مطابق با آن را ابراز کنند .
می دانيد
......
پ.ن :
شايد در همين راستا يک مطلب خوب نوشتم (شايد )


يا حق

Thursday, November 03, 2005

يکی از دوستان برام تبريک عيد فرستاده بود که ساقيا آمدن عيد مبارک باشد . یاد این شعر افتادم که می گفت
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

یا حق