Monday, January 31, 2005

چهارشنبه 7 بهمن 1

بسمه تعالی

اگر امروز که فردااست را هم حساب کنیم،به احتساب روز می شود هفتاد روز- و به حساب ساعت می شود هزار و ششصد و هشتادسا عت._ و حساب های دیگر که جایش این جا نیست – که من ورق های دفتر یادداشت روزانه ام را سیاه نکردم و الان هم اگر مسافرت نبود وکلی فکر خند دار و گریه دارکه از دیروز در ذهنم وول می خورد بعید بود که چیزی بنویسم ! اما خوب گاهی وقتها آنقدر چیز با مزه و بی مزه می بینی و آنقدر نوشته در ذهنت شکل می گیرد که حیفت می آید ننویسی و شاید برای اینکه آن وب لاگ بی مصرف را کمی از خماری در بیاوری.

گر چه ملت می آیند و می روند و بعضآ نظری هم می دهند و من چیزی ننوشته ام که کسی بخواهد بخواند (منظورم کلی است، مطلب بی محتوا نوشتن هم همان ننوشتن است) بگذریم از حکمت وبلاگ که کار برد های زیادی یافته خارج از حکمت و بر گردیم به همان سفر نامه مان.

ماکه ندیدیم ،اما می گویند زمانی گنجشک ماده در اطراف ساختمان نهاد پر می زد با تیر می زدندش .و از کار برد های اردو آن است که بعی مکان ها چنانا جاست لیدیز می شوند که ملت می آیند _(یا بهتر است بگوییم می روند چون ما که در مکان نیستیم)_که مقنعه شای را آنجا درست کنند.!وبا دیدن ملت ذکور متعجب و حیران باز می گردند . و گر چه برای اطفال آن مکان خیلی اناث و ذکور بودن توفیری ندارد و همیشه باب گپ و شوخی و حال بردن فراجنسیتی ظاهرا باز است و ملت به د ور از تعصب ها و تهجر ها دوستانه و صلح آمیزبه مذاکرات می پردازند!و خنده ای و ..... و عجب که ما هنوز در همان تهجر شونصد سال پیش_بر خورد به ضرورت و اضطرار_باقی هستیم و از این همه تمدن وروشنفکری تعجب می کنیم (خدا ما را به راه راست هدایت کند ).

ادامه دارد

(توضیح ظاهرا طویل نوشتن مو جب ملال است از این رو هر روز را در چند پست خواهم نوشت)

یا حق

Thursday, January 13, 2005

ghooye zibaa

یه روزی از این آهنگ خوشم اومد


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد * فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی * رود گوشه ای، دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آنشب * که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا *کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد *کز مرگ غافل شود صبح بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم *ندیدم که قوئی به صحرا بمیر
چو روزی ز آغوش دریا بر آمد * شبی هم در آغوش دریا بمیرد



Wednesday, January 12, 2005

بابا بزرگ



دو سه روز امتحان ندارم دلم خواست که يه چيزی بنويسم:
بابا بزرگ بد اخلاق بود .نوه کوچولو بود يه دختر بچه ي 4-5 ساله
عمه می گفتش که بابا بزرگ بد اخلاق نيست خلقش تنگه .
مامان بزرگ غر می زد به بابا بزرگ، می گفت که از اولش این طوری بود .نوه فکر می کرد که همه يه نوه هاي ديگه مامان بزرگ رو دوست دارن .حتا عمه ها عمو هاو بابا و مامانش هم بابابزرگ رو دوست ندارن.
خلاصه بابا بزرگ کلی تنها است.و شاید اگر بقیه با هاش مهربون تر باشن بد اخلاق هم نباشه ،به ذهنش رسيد که چه جوری مي شه که اون بابا بزرگ دوست بشه .اولين باری که تصميم گرفت نظرش رو عملی کنه هيچ وقت يادش نمي ره :خونه بابا بزرگ اینا مهمونی بود .همه يه نوه ها داشتن از سر و کله هم بالا می رفتن .
نوه آروم و کم کم رفت پيش بابا بزرگ نشست یه ذره بعد که دید اوضاع خوبه رفت روی پاش نشست و بوسش کرد . ته ريش ببا بزرگ تيغ تيغی بود. تازه بابا بزرگ بوي سيگار هم می داد.:-&
نوه پرسيد "شما از چی خوشتون می آد؟؟؟؟؟"
"يعنی ما چی کار کنیم که شما خوش حال شيد ؟؟؟"
پانزده سال از اون شب گذشته . بابا بزرگ ديگه بوي سیگار نمي ده اما خلقش هنوز تنگ!!!!!!
اما نوه يادش که بعد از اون با بابا بزرگ پارک رفته بود با هم سوار چرخ و فلک شده بودن . يادش می آد روزی که بابا بزرگ سيگار رو کنار گذاشت و بعد از اون به جاش آب نبات می خورد هميشه نوه بيشتر از بقيه پيشش آب نبات داشت.
هنوز بابا بزرگ خلقش تنگه و حوصله ی نوه ها رو نداره .اما نوه وقتی می آد پيش بابا بزرگ بابا بزرگ بهش ميگه که بيا همين جا پيش من بشين.
و نوه خيلی وقت ها فکر می کنه به اون روزی که فکر کرده بود چه جوری می شه با بابا بزرگش دوست بشه تا تنها نمونه.




یا حق

Saturday, January 01, 2005








chand gahi ast ke mi andisham be emtehanat
shab ha ee ke bidar mi mani (agarbidar bemani o darsash mohem bashad )
ba'd ke sobh ba ghyafe ye khab aalood az jalase bar mi gardi ba cheshm haye pof karde tanhaa mi andishi be inke bekhabi ;rahat o aaraam !!!!
va agar nik bengari hanooz emtehanat e term shoro nashode aya emtehan nadari ke shab haa in goone aroom o rahat mi khabi
va balkam rooz ha !!!!!!!

ya hagh

=))

in kheili toop bood taghriban az khande monfajer shodam :))
khodaa vakili too oon hame kosht o koshtar kheili deghat mikhad ke adam tashkhis bede ke ye sarbaz ye GHEYR E NEZAMI ro kshte oonam jaee ke fargh e majles e aroosi o shebhe nezami ha ro ne msihe tashkhis dad (baba deghat baba tavajoh baba edalat baba democrasi )

ya hagh