Saturday, February 26, 2005

avalin teatr e dokhtaran dar sharif

belakhare tamoom shod !!!!!
alan kheili khaste am .yek hafte ye tamam bood ke babamoon dar oomade bood.faghat yek hafte tamrin :O taze dirooz ahang hamoon joor shode bood .se rooz aval e tamrin do ta naghsh bazigar nadasht. shab e jome' raftim donbal e roosari kharidan o .........
va fekr konid ke 15 min moonde be ejraa gher ghere ye parde ye amfi teatr dar raft :(( .va koli bichaergi o ....
vasat e eye sahne ye bache ye 3sale oomad balaye sen :))=)) va khoda pedar e technolojy ro biamorze ke mobile vasile ye khoobi ast .

hame ye bache ha khaste nabashid dasteton dard nakone .

ya hagh

Wednesday, February 16, 2005


بسمه

می گوید ویران است ، آ ری این خانه سست و نا پایدار است آری این خانه و هر چه در آن است ......
می گوید .....

می گویمش که دلم گرفته کجا روم.
می گویدم که این خانه ویران است.
می گویمش که دلم بد گرفته تنهایم.
باز هم می گوید که ویران است.


می گویم انگار که مرا می سوزاند، هر گاه به چیزی دل می دهم می گیرد .به سوی آنچه واهمه دارم سوقم می دهد و آخر باز :"اساس این خانه بر باد است" .



عنکبوت 41
پ.ن هین شعر نیست ،اشکال شعری نگیرین
یا حق

Saturday, February 05, 2005

  • ............................
  • khodam daram fekr mikonam ama be natije naresidam
  • 20 sa@ chand tomane ???????


ya hagh

Wednesday, February 02, 2005

چهارشنبه 7 بهمن 2

بسمه تعالی

انگار میکنم که این قدر ننوشته ام ، نوشتن فراموشم شده.

عجب خطی است وقتی آدم در قطار بنویسد.آن هم درجه ان که به مراتب از درجه ان منها ی یک و ان منهای دو راحت تر است جز آنکه لحاظ نکرده اند که اگر ملت کمی دراز باشند پایشان را کجا بگذارند ؟؟؟(چه جالب همه جا آدم های خارج از سایز نادیده گرفته می شوندیا اینکه قرار است چنان دست و پایشان را بزنند که به قالب جامعه در آیند )

و البته از این قطار ها می توان به عنوان قیف استاندارد استفاده کرد .یعنی آدم های خارج ازسایز مجبور به تصفیه شدن اند یا در راهرو خوابیدن. که متاسفانه ما به دلیل برخی مشکلات مجبوریم همان پا در هوا در کوپه بخوابیم.من که به هر حال دوست ندارم این خط خرچنگلاغ را کسی بخواند .(البته اگر کسی بتواند بخواند)

و خوب باز گردیم به همان سفر نامه که از آن جا شروع شدکه منصوره بلیط اش را باکلی توصیه و سفارش و .... بدرقه راهم کرد.و این بلیط با همان سفارش ها به ان نفر داده شد و برای هر ان نفر ان اتفاق افتاد و باز بر گشت دست خودم و ساعت 4:00 روز سه شنبه (برای بار ان + دوم ) قرار شد که من هم عازم شوم و مشهدی و اردو یی و گپی با رفقا و .....خلاصه به امید حالی که از قیل قال مدرسه ام حاصل نشده بود.

و دویدن به خانه وحمام و ساک بستن و از همه مهم تر اطلاع به مادر عزیز و خاله و عمه و عمو و بقال سر کوچه که: "ای ملت نجیب من دارم می رم مشهد.! نگران نشید ". و طبق حکمت انسی اغتنام فرصت ها ،علی القاعده استفاده از مسنجر و نت برای آخرین بار ،(که اگر دلم برای یک چیز تنگ بشود همان کامپیوتر فلک زده است).

و بعد دویدن در پله ها و حواس پرتی من و بلاهت معمار خانه در قرار دادن ی پله ی ده سانتیمتری در انتهای پا گرد که نتیجه اش این شد که از اول سفر به جای اینکه پایم مرا بکشد من پایم را می کشم و رسما ززززق می زند .و فکر کنید که یک پای ورم کرده از 1:30 تا 6:15 به در کوپه تکیه دهد

ادامه دارد

یا حق