Wednesday, February 02, 2005

چهارشنبه 7 بهمن 2

بسمه تعالی

انگار میکنم که این قدر ننوشته ام ، نوشتن فراموشم شده.

عجب خطی است وقتی آدم در قطار بنویسد.آن هم درجه ان که به مراتب از درجه ان منها ی یک و ان منهای دو راحت تر است جز آنکه لحاظ نکرده اند که اگر ملت کمی دراز باشند پایشان را کجا بگذارند ؟؟؟(چه جالب همه جا آدم های خارج از سایز نادیده گرفته می شوندیا اینکه قرار است چنان دست و پایشان را بزنند که به قالب جامعه در آیند )

و البته از این قطار ها می توان به عنوان قیف استاندارد استفاده کرد .یعنی آدم های خارج ازسایز مجبور به تصفیه شدن اند یا در راهرو خوابیدن. که متاسفانه ما به دلیل برخی مشکلات مجبوریم همان پا در هوا در کوپه بخوابیم.من که به هر حال دوست ندارم این خط خرچنگلاغ را کسی بخواند .(البته اگر کسی بتواند بخواند)

و خوب باز گردیم به همان سفر نامه که از آن جا شروع شدکه منصوره بلیط اش را باکلی توصیه و سفارش و .... بدرقه راهم کرد.و این بلیط با همان سفارش ها به ان نفر داده شد و برای هر ان نفر ان اتفاق افتاد و باز بر گشت دست خودم و ساعت 4:00 روز سه شنبه (برای بار ان + دوم ) قرار شد که من هم عازم شوم و مشهدی و اردو یی و گپی با رفقا و .....خلاصه به امید حالی که از قیل قال مدرسه ام حاصل نشده بود.

و دویدن به خانه وحمام و ساک بستن و از همه مهم تر اطلاع به مادر عزیز و خاله و عمه و عمو و بقال سر کوچه که: "ای ملت نجیب من دارم می رم مشهد.! نگران نشید ". و طبق حکمت انسی اغتنام فرصت ها ،علی القاعده استفاده از مسنجر و نت برای آخرین بار ،(که اگر دلم برای یک چیز تنگ بشود همان کامپیوتر فلک زده است).

و بعد دویدن در پله ها و حواس پرتی من و بلاهت معمار خانه در قرار دادن ی پله ی ده سانتیمتری در انتهای پا گرد که نتیجه اش این شد که از اول سفر به جای اینکه پایم مرا بکشد من پایم را می کشم و رسما ززززق می زند .و فکر کنید که یک پای ورم کرده از 1:30 تا 6:15 به در کوپه تکیه دهد

ادامه دارد

یا حق