Friday, June 06, 2008

گاهی روی سینه ی آدم می نشیند و دستهایش روی حنجره ی آدم می فشارد.دیگران بغضش می نامند ،اما برای من معنایی دیگر دارد،تنهایی!!! و فقط تنهایی.
این جا را هم ساخته ام برای دوستان آشنایان و ...

Monday, March 10, 2008



"
موسی نسیم
بوی اقاقی نمی دهد
و گل قاصد دیگر پیام آور شادی نیست
......وقتی که میگ ها و میژار ها
راه مرا به آسمان می بندد
و در یک
مثلث متناهی طرح اسارتم را می ریزند... "

Tuesday, February 19, 2008

ثبت نام

این را می نویسم تا آیندگان پند بگیرند !!!
برق شریف مفهومی است انتزاعی که هیچ گاه آن را درک نخواهید کرد.دانشکده ای که یکی دو سال خودکشی می کنید تا واردش شوید و بعد چهار پنج سال دیگر کشی می کنند تا از آن خارج شوید !!!
خصوصا هر وقت معاون آموزشی تغییر کند.خدا به شما و همه ی موجودات بدبخت دیگری که زندگی نزدیک به حیات انسانی دارند رحم کند.چون فرضا شما ی ترم آخری کنکوری که با 39 درجه تب نتوانسته اید در جلسه ی اول کلاس شرکت کنید را می خواهند حذف کنند.استاد می گوید "عزیزم به من ربطی ندارد بروید آموزش"آموزش کلا منکر هر گونه رابطه ای با استاد ، دانشجو ، ثبت نام،انرژی هسته ای و ... است.مدیر گروه درس هم که دچار غیبت صغری شده اند!!!!
می روید آزمایشگاه ی کنترل دیجیتال که این آز بالاخره با چند نفر تشکیل خواهد شد.
:"نمی دونم"
_کی معلوم می شه؟
:"نمی دونم"
_کی جلسه می گذارید ؟
:"در اسرع وقت"
_آخر ما ترم آخریم باید تکلیف مان رابدانیم ترمیم هم شنبه دیگر تمام شده!!!
:"ما تلاش می کنیم ولی نمی دونیم ..."

Sunday, January 06, 2008

یک روز برفی

1.ایراد زندگی های امروز مان این است که از بس از هم دوریم در این برف حتی به ذهنمان هم خطور نمی کند که می توانیم به کسی سر بزنیم.هی گوشی را بر می داریم و به این آن زنگ می زنیم فرقی هم ندارد پدر و مادر هایمان یا خواهر و بردار یا دایی بزرگ و عمه ی کوچک و....یا پیگیری احوال مهدیه که صبح تلک تلک از بالای یادگار آمده بود دانشگاه امتحان بدهد.تازه وقتی زنگ می زنم داغ دلم تازه می شود که الان برادر ها رفته اند برف بازی و یا پدر و مادر هایمان مهمان دارند.و صد البته مهمانشان تا اطلاع ثانوی نمی تواند برود خانه اش .
2. بزرگترین بد بختیِ یک دانشجو این است که وقتی امتحان دارد،از زندگی ساقط می شود و این البته به این معنی نیست که الزاما درس می خواند !!!!(یعنی به این معنی است که در زمان امتحانات دقیقا هیچ فعالیت مفیدی صورت نمی گیرد)
3.دلم می خواهد کمی بچه تر بودم و الان زیر کرسی .می نشستیم و باسلق و باقالا و لبو و....(تعجب نکنید من و بردارها توانایی عجیبی در خوردن هم چیز با هم داریم فقط به شرطی که هر سه تا باشیم و فضا رقابتی باشه!) می خوردیم ....
4.حواستون باشه این محیا خانم ما را چشم نزنید .که امروز اولین برف زندگیش رو دیده و خورده و کلی هم بازی کرده اما قطعا تا وقتی این برف ها آب بشه ما دستمون نمی رسد که بچلونیمش.از خصوصیات های اخلاقی این محیا خانم اینه که به هیچ عنوان حاضر نیست چهار دست و پا راه بره .یعنی خودش رو می کشه (ودر نتیجه بقیه رو )که یک چیزی دم دستش باشه یا یکی دستش رو بگیره که راه بره .و صد البته تفریح مورد علاقه ی ایشون آواز خوندن ِو کشیدن موهای برادر بیچاره اش.و جالب تر اینکه همه ی فعالیت هاش رو در دایره ای به شعاع یک و نیم متر به مرکزیت مامانش انجام می ده !مگر اینکه شما ماشین داشته باشین و کاملا در حال بیرون رفتن باشین (یعنی اینکه الکی هم نه ها با همه باید خداحافظی کرده باشید ) و بعد ایشون یک ناز و ادایی می آید که ....خلاصه ما هر چند وقت یک بار که می بینمشون کلی دل ما را می برد .

محرم


عاشق دویدن کنار دریا ام .
بچه گی هایم زیاد اهل شمال رفتن نبودیم ،شاید به همین دلیل است که دویدن کنار دریا به عنوان یک صحنه ی دور در ذهنم حک شده.صحنه ای دست نیافتنی…..
"اعظکم بواحده ان تقوموا..."



خورشید بعضی وقت ها خیلی سرخ غروب می کند.
به نظرتان این غروب است یا طلوع؟

Tuesday, December 04, 2007

CPU

این اخوی کوچیک ما یک جمله ای گفت چند هفته پیش در مورد سی پی یو که از اون هفته تا حالا در مورد خیلی چیز ها مصداقش رو می بینم .
سی پی یو مثل دست شویی می مونه وجودش ضروری اما هیچ چیز مهمی رو توش نگه نمی دارند
امروز بعد از مدت ها به زیارت یک نفر نایل شدم که مغزش عین سی پی یو کار می کرد.
****
پ.ن واقعا دوست ندارم فحش بدهم ولی نمی شد جلوی این یکی را گرفت

Tuesday, October 30, 2007

قاف




پيش از آن كه با خبر شوي !
لحظه عزيمت تو ناگزيز مي‌شود



و قاف



حرف آخر عشق است



آنجا كه نام كوچك من



آغاز مي‏شود!

Saturday, September 22, 2007

1_ساعت حدود 9:30 وکلاسم تشکیل نشده بود و رفتم سایت که کمی وقت کشی کنم .نشستم و وسایلم را پهن کردم دکمه ی روشن کامپیوتر را که فشار دادم آه از نهاد نفر کناری بلند شد.ظاهرا بنده ی خدا یک ساعت و نیم برنامه نوشته بوده :دی
2_برادرم پای لپ تاپ نشسته بود و داشت با تلفن حرف می زد .بابا می خواست یک کاری کند که به یک تبدیل دو شاخه نیاز داشت .اولین دو شاخه ای که دیدم را دادم بهش .اما برادرم فقط تا نیم ساعت نگاهم کردم _توضیح این که این لپ تاپ که ازش صحبت می کنم مال زمان بیل کیلینتون بوده و باطری اش از کار افتاده تنها در حال حاضر فقط برای دانلود کردن استفاده می شود ظاهرا چند ساعتی بوده که داشته یک چیزی دانلود می شده!