Tuesday, November 15, 2005

چشم هایم را به زحمت باز می شود هیچ کس نیست .اتاقم در تارکی مطلق شنا می کند .و یک باریکمه نور از لای یک سانت شکاف در روی سقف پخش شده همین جوری خودش را از یک نقطه شروع کرده روی سقف درست بالای سر من دراز کشیده است .دارم از سرما می لرزم با یک لا قبا و یک ملافه شوفاژ هم خاموش !نور از آن بالا نگاهم می کند می پرسم خجالت نمی کشی بی اجازه و بدون در زدن مای تو اتاق؟ بی محلی می کند .
انگار می داند تنهایم و می داند !
می پرسم آهای نور مهتابی دوست دارم مردن مثل تو بیاید توی اتاقم نکند تو مردنی؟باز هم جواب نمی دهد .می گویم مردن جان امشب دلم شدید تنگ است نمی آیی نزدیک تر هم را در آغوش بکشیم ؟
یا هر چیز که تو می خواهی؟
بیا پایین تر آنقدر بالا ها خوب نیست .این همه فاصله چه چیز تو را راضی می کند؟
شاید این خطای بصری من است که پایین نمی آیی .بیا آخرین امید همیشگی آدم ها .این جا هم جای بدی نیست ها بیا آرام آرام .اول تو نور باش و من ادم و تو آرام _همین طور که روی انگشتانم افتادی_خودت را بالا بکش از روی پوستم بیا بالاتر این طور ها کم کم با هم ممزوج می شویم تو در خمیر غالب من وجود می گیری با همین یک لا قبا از پنجره می رویم بیرون تر ها !
می دانی عزیز جان دلم فرشته نازنین این دنیا آن جا است که در همه ی لحظاتش به هیچ کس و هیچ آوازی نمی توان دل داد ."دروغین است هر سوگند و هر لب خند "
می دانی در همه جایش این تویی که یقین دارم آخرش هر چه بشود.باز هم آنقدر ها وفا داری که لحظه ی آخر بیایی سراغ ادم .از همه چیز این دار مجاز به حق حقیقتی!
می دانی فرشته عزیز بیا پایین تر بیا نزدیک تر بیا با هم ممزوج شویم .آرام از این پنجره برویم بیرون نه این جا که هوا سرد است .تو که قدرتمندی بیا برویم به شب های سرزمین های گرم آن جا که بوی صندل و عود می دهدبا درختان تنومند.وهوای گرم و مرطوب بیا برویم خمیر مایه غالب مرا نصف می کنیم با صدای تند طبل ها با پاهای لخت روی خس و خاشاک خاک های گرم می رقصیم و می رقصیم آن قدر تند که دیگر نفسی نماند .
امشب کمی نزدیک تر بیا دلم تنگ یک آغوش آشنا است .

یا حق