Tuesday, March 07, 2006

کلاک

کلاک جایی است مثل بسیاری دیگر از شهرک ها و دهات اطراف تهران همان هایی که پایینش و کنار جاده اش ویلا هاو پلاژ های خصوصی و دولتی واستراحت گاه ییلاقی است مثل سینک و فشم و شهرک ها و روستا های اطراف کرج.
کلاک اول کرج است فکر می کنم اولین شهرک اش باشد، راهت راکه کج می کنی اولش خانه های سازمانی است و تک و توک خانه های ویلایی شهری _زمانی کرج لواسان بود فکر کنم بعضی هایش یادگار آن زمانی است که هنوز ویلا و باغ کرج مد بود برای فرار از شهر _بالا تر که می روی بافت اش عوض می شود بالاتر از حسینیه اش می شود سر بالایی های نفس گیر و کوچه هایی که فرعی به فرعی باریک تر می شوند .اگر بخواهم آدرس بدهم می گویم اولین فرعی آخر کلاک.همان کوچه ای که وسطش بند رخت آویزن کرده اند.گره اول بند را به در رو به رویی زده اند و به میخ روی دیوار همسایه بغلی محکم کرده اند .آخر کوچه اش می شود اولین خانه مانده به کوه ؛خانه زیور خانم است خانه که نه همان زیر زمین کذایی با سیصد و پنجاه هزار تومان پول پیش و ماهی پانزده تومان اجاره .
زیور خانم را که می گویم خیال کن _خیال که نیست اما تو خیال کن _ زنی بیست و پنج _شش ساله که رخت هایش را روی بند وسط کوچه پهن می کند کار هر آخر هفته اش است شستن و پهن کردن لباس های مدرسه یک کاپشن دخترانه ی قرمز که از دست سره سره بازی های مهناز چرک مرد شده و پلور سبز جیغ محمد که بالای یقه اش در رفته اس بقیه اش لباس های معمولی است مثل لباس های همه ی بچه های دیگر جاهای پارگی هایش که با پارگی های لباس های بچگی ما مو نمی زند مانتوی مدرسه ی که درز های پهلویی اش باز شده یا دکمه هایش در رفته و یقه و سر آستین جر خورده ی لباس ها که حکما مال محمد است.
دست هایش قرمز است مثل اینکه بدون دست کش برف بازی کرده باشد آن هم زیاد از آن برف بازی هایی که بعدش آدم برود با لپ های گل انداخته بچسبد به شوفاژ و چای بخورد .گرچه خانه ی زیور خانم این ها شوفاژ ندارد گاز هم ندارند یک بخاری علادین است و یک بخاری برقی از همان هایی که دو تا المنت دارد و وقتی خوب داغ باشد رنگ المنت هایش نارنجی است _چند وقتی بود که فکر می کردم دیگر در موزه ها باید سراغشان را گرفت _و چند ردیف سیم حفاظ دارد که بچه ای چیزی دستش به هوای گرفتن نارنجی خوشگلش به المنت ها نرسد.
شوهرش هم این جا زندگی می کرده یعنی قبلا ها این جا زندگی می کرده تا آن شبی که دیگر صبحش از خواب بیدار نشد .من نمی دانم این سکته ی قلبی چیست که رگ فقیر و غنی و کارگر و نانوا وبنا و مهندس و قس علی هذا را میان خواب و بیداری می گیرد .اگر من جای عزراییل بودم احتمالا دلیل راحت تری برای فوت شوهر زیور خانم می تراشیدم راستش به نظرم سرما زدگی هم در این خانه به اندازه ی سکته ی قلبی محتمل است .

یادم رفت داشتم از دست های زیور خانم می گفتم که قرمز است ، کبره بسته و قاچ قاچ از بس با وایتکس زمین شسته است .زمین شوری را نمی دانم حقوقش چه قدر است اما بد می کند با دست .دست های زن ها حیف است این طوری بشود_ حتا پای دار قالی هم کمتر از زمین شستن خراب می شود_ دست های یکی مثل زیور خانم که سی سالش هم نشده نباید این همه باد کند که مهناز و محمد از این که مادرشان نازشان کند و پوست صورتشان گیزیگیزی بشود در بروند .
آدم حال می کند با این زیور خانم با یک دستش دارد لباس های روی بند را جمع می کند ساعدش را می کشد روی سرش که چادرش را درست کند و می گوید که نمی خواهد بیاید تهران .وقتی با لهجه ی ترکی غلیظ که به زحمت قابل فهم است می گوید که من این جا هم زبان دارم بیایم تهران که کسی زبان مرا نمی فهمد خنده ات می گیرد از این همه نیاز آدم ها به همدم گرچه همسایه ها آن قدر ها شرایطشان خوب نیست که حتی بتوانی اعتماد کنی و چیزی پیششان امانت بگذاری !
سواد ندارد بچه ی دهات است اطراف جایی که فکر کنم گفت مشیکین شهر با شوهرش آمده بوده تهران زنی هم که با مرد آمده بدون مرد به دهات بر نمی گردد .می خواهد بماند که بچه هایش درس بخوانند .فکر می کنم به یک زن دهاتی بی سواد را که حقوق زمین شوری اش خیلی بشود ماهی 90 تومان که پول کرم و وازلین برای دست هایش ندارد و ماهی بیست تومان می دهد به بچه های محل که به بچه های دبستانی اش درس بدهند گر چه خانه آن قدر سرد است که این درس دادن هم خیلی وضعیت درسی بچه ها را تکان نمی دهد .اما این زیور خانم ول کن ماجرا نیست ، بچه ها هر جور شده باید درس بخوانند.یکی را صبح می گذارد مدرسه و با آن یکی می رود سر کار و به قول خودش خیالش راحت می شود وقتی سر ظهر دومی را به موقع به مدرسه می رساند و با آن یکی بر می گردد به سر بشور و بساب اش .

فکر نکن که آماده است به قبول صدقه و این حرف ها نه؛ آن قدر همت دارد که تنهایی و دست خالی سنگلاخ زمین اش را خودش بکند _زمین را اهالی حسنیه برایش جور کرده اند کوچک است حتی از آخرین کوچه ی کلاک بالاتر است آن قدر سنگلاخ که نمی شود برایش چاه فاضلاب کند _خودش پول هایش را یک قران و دو زار جمع می کند که بشود یک بار آجر و دلش بتپد برای این که نکند اگر آمد تهران زندگی کند یکی آجر هایش را بدزدد .نمی دانم این عشقی که به زمین اش دارد _راستی اگر سه چهار تا شویم و گوشی هایمان را بفروشیم می شود قیمت زمین اش _را به چه مثل کنم .بعید می دانم هیچ کدام از ساکننین کاخ ورسای و باکینگهام هم در خانه چنین زندگی کرده باشند که زیور خانم آرزوی اش است برای آن دو اتاقی مستقل که می شود سقف روی سر خودش و بچه ها !
زیور خانم یکی از عشق های من است وقتی دلم تنگ می شود و می گویم که این زندگی بد تر از این هم می توانست باشد؟ فکر می کنم به خوش بختی اش وقتی از آن خانه ی دو اتاقی و دیپلم گرفتن بچه هایش حرف می زند وقتی می خواهم برای دوستانم مثال بزنم از زیبایی های زندگی _مثل همین امروز _ یا وقتی .....