Thursday, January 12, 2006

عین.شین.قاف


می فهمم که مال من نبود
هر چه قدر هم که عاشقانه می خواستمش هنوز هم اگر بیاید همان است که بود
:هنوز هم دیونه ی اینم که زنگ بزنم و جواب بدهد
آجی کجایی؟
!یا یک دفعه وقتی خوابم ترق بخواباند زیر گوشم که :بیدار شو شام بخور
یا اینکه هی بگوید آخه واسه چرا ؟
یا آن وقت هایی که وسط حمام کردن عصبانی می شد که: چرا سر منو شستی ،می گم سر خودت رو بشور سر منو می شوری؟ می خوای چشم منو کفی کنی؟ و جیییییییییییغ می کشید و می زد زیر گریه _ عین زن های کولی_و بلایی سر من می آورد که می ماندم گریه کنم یا بخندم
دلم غنج می رود برای اینکه دوباره برود توی اتاق و برای خرابکاری کردن بدون مزاحم در را قفل کند و از آن طرف نه بتواند دررا باز کند نه بتواند کلید را در بیاورد و بزند زیر گریه:مریدم(به ضم م) از تنهایی دلم سوخید منو در بیایرید
و در همین حین بگوید: اگر بیام بیرون خسابتو می رسم
نازنینم، آبجی خوشگلم دلم سوخید، چرا رفتی؟حالا دیگه کی رو ببرم پارک برای کی سوغاتی بخرم ؟
کی تو پارک من و با چادر چاقچور دنبال پیشی و هاپو بدواند؟و مجبورم کند سوار تاب و سرسره والکلنگ بشم؟
یه شعری بود مال ثمین باغچه بان که شده ورد زبون این چند روزه ام
گنجیشک من پر زد و رفت
به لونه اشون سر زد و رفت
تو دشت و تو بیابون
می باره برف و بارون
گنجیشک من تنها رفته
به کوه و به صحرا رفته
تو دشت و تو بیابون
می باره برف و بارون
گنجیشک اشی مشی
می ترسم مریض بشی
تو دشت و تو بیابون
می باره برف و بارون
تنت گرم و بارون سرده
پرت نرم و سرما درده
آبت کم بود یا دونه ات
بر گرد بیا به خونه ات