Friday, January 06, 2006

ثواب

خان اول
اتاق پذیرایی ومن وسکوت واپنهایم و یه عالمه ورقه و جزوه و غر های پیاپی که مامان برای آخرین بار اولتیماتوم می دهد که تا نیم ساعت دیگر دم در باشم که خانم پسر عمویشان اکیدا سفارش کرده فاطمه را بیاورند و البته واضح و مبرهن است که تو جیهات من برای این که امتحان دارم واین که اگر الان آزادم فرجه امتحان ها است و این گونه مسایل پیش پا افتاده مادی اصولا کارگر نمی افتد . هر چه باشد مرحوم عمو جان مامان به گردن ایشان حق بزرگتری دارند درست نیست هنوز چیزی از فوتشان نگذشته فراموششان کنیم آخر نه سال که چیزی نیست فقط با تقریب ده درصد می شود نصف عمر من ! تازه به دلداری می گویند خیالت راحت باشد ختم انعام است و ثوابی نثار روح گذشتگان و در ضمن یاد آوری می کنند که بالاخره روزی دست ما هم از دنیا کوتاه می شود و به قرائت فاتحه نیازمندیم
سبک سنگین می کنم می بینم که پر بیراه هم نمی گویند تازه بهشت رفتن هم اتفاق بدی نیست و تازه تر مگر در ختم انعام چه اتفاقی می افتد هنوز هم تا امتحانات بسی فرصت باقی است .
خان دوم
مامان با کمی عصبانیت:" تو هنوز لباس نپوشیدی ؟ موهات چرا این ریختی یه ؟ بدو دیر شد"
من هاج و واج یه نگاه به خودم می اندازم که خدای ناکرده بدون لباس وسط هال نایستاده باشم، می بینم نه! خدا رو شکر همه ی لباس هایم هم تنم است همان چیز هایی است که به وقت دانشگاه رفتن می پوشم .مامان که کم کم از من نا امید شده می گوید "برو اون پیراهن سفید ات رو بپوش با فلان شلوارت و فلان جوراب و ..."
با خودم واگویه می کنم خدایم رحمت کناددست کم به قاعده یه پاتختی زنونه اون هم از نوع غیر قابل رفتنش باید تلاش کنم .البته باز هم به یاد ثواب و بهشت و این حرف ها می افتم می گویم حتما این ها هم در شاد کردن روح اموات و سهل الوصول کردن وصال ما به بهشت نقش دارد .

خان سوم
مامان تو رو خدا یه گوشه وایسسا من نمی تونم این گلدون ها رو که برای زن پسر عمو و خانه جدیدشان گرفتی توی این دست انداز ها کادو کنم
خان چهارم
ظاهرا این قضیه رفتن به بهشت جدی بود ولی فکر کنم چون من به جای بلوز دامن پیراهن شلوار پوشیدم اشتباها من رو به جای بهشت خانم ها فرستادن بهشت آقایون !!! مثال آیه حور مقصورات است .
تازه از اطعمه و اشربه آن چه می خواهی در دسترس بدون آن که نیاز باشد دستت را دراز کنی تا از میوه های بهشتی بدون هیچ عیب و ایرادی و در هر فصلی میوه ی تمام فصول بهرمند شوی .خدایت رحمت کند آق عموی مامان و از همه ی این چیز هایی که ما این جا بهره مندیم_ بل بیشترش بهرمندت _کند ما هم اگر فرصت کنیم برای شادی روحت قرائت فاتحه می کنیم البته اگر میوه ها و شیرینی و حلوا و باقی نعمات رخصت دهد
خان پنجم
بالاخره یک ساعت و ربع بعد از شروع مراسم خانمی اعلام می کنند که برای شادی روح پدر شوهر شهید مهناز خانم یک صلوات .هر چه قدر فکر می کنم با این که من آن زمان که مرحوم آق عمو فوت شدند یاز ده سال بیشتر نداشتم و شعورم کمی بیشتر از یک تکه کلم پخته به قاعده ی فندق بوده آن قدر حافظه ام یاری می کند که یادم باشد .آن جناب بر اثر ضربه مغزی در تصادف رانندگی دار فانی را بدرود گفتند گر چه احتمال این که این اشتباه در زمینه فرهنگ شهیدو شهادت و مرده دوستی جزئ خطاهای سیستماتیک مغز من باشد همچین کم هم نیست .خدایت رحمت کند آق عمو که کم کم بوی آش رشته هم دارد می آید
خان ششم
خانم مداح که فکر می کند ما وسط قرآن خواندن ممکن است نیاز به تحول داشته باشیم یا این که متحول شده ایم و نیاز به ابراز آن داریم ملت را بین آیه 160 و 161 نگه می دراد و سخنرانی قرائی در زمینه این که پسر عموی مامان که اسمش خاطرم نمانده هنوز مکه نرفته حاجی شده اند و فواید کار خیر و صرف پول یک سری بریز و بپاش های اضافی در راه یتیم ها و کهریزک و جهیزیه ی عروس ها یی که نصف شب می برند دم خانه مردم و چه قدر ایشان و خانم فلانی را دعا می کنند ایراد می نمایند
خان هفتم
ختم انعام به پایان رسیده و ما در حال صرف آش رشته (خدا وکیلی حیف است که خدا هیچ جا آش رشته را در میان نعمات بهشتی ذکر نکرده است ) که خانم مداح اعلام می کنند بیست و ششم تا سی ام می روند مشهد با قطار سیمرغ و اسکانش در هتل مدائن است ،سخنرانی هم دارند و هر شب هم از ساعت یک تا پنج صبح دست جمعی می روند حرم با مداحی و سایر مخلافات و صبحانه و عصرانه و یحتمل بهشت سفارشی هزینه اش هم می شود صد و پنج هزار تومان . به حساب من از کل جمعیت برای کار های خیر حدود هشتاد هزار تومان در بهترین صورتش جمع شده باشد
خان هشتم
مسیر جنوب به شمال یادگار است و یاد زیر نور ماه