Tuesday, January 03, 2006

هنوز بار و بنه مان را وسط نماز خانه خوابگاه پهن نکرده بودیم که صدای موبایلم بلند شد ،آقای امیر کمالی بود و این که مریم از وقتی که رسیده اند بهانه بچه ها را گرفته که"مرا بر گردانید پیش دختر ها "
بغضم گرفت از هق هق گریه اش و بیشتر از اینکه روزی خواهد آمد که ما هم از هر طرف برویم ظاهر و باطنش برای نان است ،یا شهرت یا به قول استاد عزیزم" ترک دنیا لدنیا " و البته کلا هم دست من به تعریف و تمجید و تشکر نمی رود !!!و همین طور هم نمی پسندم نوشابه باز کردن های پیاپی برای فلان رفیق و بهمان دوست و از این قسم حرف های ناناز که اگر خوب شد از خلوص نیت بچه ها بود و دل شکسته و این قماش استدلال ها که درونی تر از این است که قضاوتش به عهده من باشد .
و کلا تر هم نمی فهمم منی که هزار و یک جور ناز و ادا داشتم برای رفتن چه طوری بین بچه ها بر خوردم و چه طور هنگام بر گشتن برایم عجیب تداعی می شد آن مصرع معروف "به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست "
ودر میان دودلی برای نرفتن بیش از هر دردسری اعمم از درسی و غیردرسی اش، این که آدم دوست ندارد اسمش برود در لیست آدم ها مذهبی با آن خط کشی ها و اخلاق های شناخته شده ی کذا
_که در خیلی زمینه ها آب نمی بینند و گرنه شناگر های ماهری هستند _یا دگم بودن خاصشان و قس علی هذا.
همه این ها حالت را می گیرید که اردو های این تیپی نروی _کما اینکه برای اردو نرفتن با دانشکده برای امثال من صد طومار دلیل مترتب است _
گر چه و جود برخی خصایل اخلاقی بل بدتر از آن چه تصور می کردم برایم مسجل شده (البته نه از همه یا حتی قشر وسیعی)ما این را هم یقین کردم که در میان آدم ها معروف به قشر مذهبی هم هم بد وجود دارد و هم خوب و البته قطعا هستند کسانی که چه قدرت تدبیر امورشان و چه ادعا هایشان واقعی است و بیشتر از هم احساس مسیئولیت شان وواقعی تصور وجود آدم هایی که لذت هایشان _منظورم دقیقا لذت ها ی مادی و تفریح است_ نه از قسم لودگی و هرزگویی و هرز گزدی است و نه از قسم عرفان دود کردن و انجمن شعر و ادب راه انداختن و ...
بلکه همه چیز بر روی مرز قشنگی که تعادل می نامندش قرار دارد .

یا حق
پ.ن
کما کان دارم تلاش می کنم که بتونم عکس آپ لود کنم برای زدن اون یکی مطلب