Thursday, January 05, 2006

آنروز ها که به گمانم می شود اواخر سال 78 تازه بغل دستی سودا شده بودم همیشه در جامیزمان یک دیوان حافظ بود به فال گرفتن وسط هر زنگ درس و تفزیحی ،و دفترش شعرش که یکی از اشعارش را که نمی دانم مال کدام شاعر هم بود ، بسیار می پسندیدم ولی حافظه ام به حفظش مدد نمی کرد
امروز بار ها یاد آن دو بیت کرده ام
شیخ ما دیری است شبها با چراغ
دیگر از انسان نمی گیرد سراغ
الفتی تا ما چراغ او شویم
خانه خانه در سراغ او شویم
حکما بنده خدا محمد بلخی فرضش را هم نمی کرد که زمانه ای برسد به این که دیگر سراغی از انسان هم نشود
یا حق