Thursday, June 09, 2005

رفته بودم راجع به انتخابات و چند تا قضیه تو این مایه ها بحث کنیم قبلش من باب انبساط خاطر "جام تهی" رو گذاشتن
پرکن پياله را،
كه اين آب آتشين
،ديري است ره به حال خرابم نمي برد.
اين جام ها،كه در پی هم مي شود تهي،
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش.
گرداب مي ربايد و آبم نمي برد.
من با سمند سركش و جادويي شراب،
تا بيكران عالم پندار رفته ام.
تا دشت پر ستاره انديشه هاي ژرف،
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي،
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا،
تا شهر يادها
،ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد
.پر كن پياله را.
هان!اي عقاب عشق
!از اوج قله هاي مه آلوده دور دست،
پرواز كن،به دشت غم انگيز عمر من،
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد.
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد.
در راه زندگي
،با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي،
با اين كه ناله مي كشم از دل،
كه آب،آب،
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
.پر كن پياله را،
یا حق