Friday, April 15, 2005

دلم می خواهد این نوشته شبیه نامه باشد اما برای ان مخاطبی نمی یابم . نمی خواهم بگویم "برای تو می نویسم که می دانم می خوانی" اما این سیاق نوشتن را بیشتر دوست دارم:
می دانی
آدمها راحت دل می دهند !!!و چه قدر آسان است آلوده شدن.
و تو نمی دانی و نمی فهمی،زیرا هنوز پا به عرصه ی وجود نگذاشته ای ،تو نمی دانی زیرا تا کنون با کسی سخن نگفته ای .نمی دانی چون تا به حال احساس نکردی که چیزی را می خواهی.
تو نمی دانی چون تا به حال حسرت ابراز وجود نکشیده ای

می دانی عزیز دلم
تو تا به حال حتما" بحث نکرده ای و تو حتما" لذت تحسین دیگران را نچشیده ای (منظورم را اشتباه بر داشت نکن بحث های لا ینفع با هم سن و سال ها و تمجید آنها منظورم نیست ).و نیز حتما" تا به حال لذت ترک بحث را هم نچشیده ای .(شاید هم کرده باشی و لذت آن را زیر لبانت مزه مزه کرده باشی)
تو هم شاید مثل خیلی ها وقتی می گویند آلودگی یاد پول و قدرت بیفتیی شاید در نظرت عیاشی پدیدار شود و خود را حتما" از آنها پاک ببینی .
تو هم شاید وقتی بیان حاجات و طلب آنها از خدا مطرح شود.در دلت به کل ملت بخندی که به چه چیز هایی دل بسته اند .شاید خندیده باشی به عجز و لابه ی ملت برای حاجاتشان و باری بار ها به خود گفته باشی که "ما که از این چیز ها نمی خواهیم"

تو را نمی شناسم اما من زمانی نشسته ام پشت میز تحریرم ، در حالی که داشتم پسته می خوردم و مادرم با اصرار برایم شیر کاکائو می آورد. داستان ها از فقر نوشته ام که اشک ملت را در می آورد (نه از روی هوا بلکه از روی عکس ها و آمار هایی که به مشقت به دست آورده بودم )و گاه چه قدر در دلم خندیده ام که اینها اگر می دانستند من در چه شرایطی ،بدون هیچ احساسی و بدون هیچ اشکی این داستان ها را نوشته ام چه حالی می شدند.

می دانی عزیز جان ؟؟؟
بار ها آنزمان که احساس می کردم به هیچ چیز آلوده نیستم .گاه در اوج مشاعره ای ناگهان در دلم می فهمیدم که آلوده به این تخسینم که در نگاه دیگرن نهفته است.شاید تو ندانی اما آخرین بار که برای همیشه وقتی به این نتیجه رسیدم که دیگر بازی را ترک کنم چه قدر شنیدن صدای "ولی کم آورد " سخت بود و تو قطعا" نمی دانی که در مقاومت برای بر گشت به بازی دچار چه آلودگی ای شدم و آن مغرور شدن به توان زیر پا گذاشتن غرورم بود .

می دانی آلوده شدن خیلی ظریف است ......

می دا نی ؟؟؟؟

چیز های دیگری هم هست که تو حس نکرده ای . تو تنا به حال دست نوازش هیچ خییزی زا بر سرت حس نکرده ای !!! تو تا حالا نشده که کسی از سر شکم سیری محبتبش را به تو ابراز کند یا مربی تو را آماده کند که بروی به دیدن پدر خوانده ای که کثیف نا مرتبت در دید او .....
و تو نمی دانی تحقیر شدن یعنی چه !تو از فقر فقط قصه شنیده ای و فیلم دیده ای و در نهایت تحقیقی و شبی با محرومین و .........

و بار هم عزیز جان

آمار هامی گویند که بیش از نود و پنج در صد مردم این سیاره بو موجودی والا مقام معتقدند . به آن چیزی که در نهایت همگان از آن به خدا یاد می کنند.بدان که اغلب ما آنگاه که چیزی از دست می دهیم به خاطر می آوریمش و گمان بر اینکه ای داد ای بیداد ما را خوار کرد با ما چه کرد چه چیز ها از ما دریغ داشت و گله و زاری ...
و آنگاه که وفور حال است و خوشی و نعمت مستدام. گمان می بریم بر اینکه چه کرده ایم و این پاداش کدام عمل نیکو است که از ما سر زده و به کدامین چشم پوشی از گناه به این فر و شکوه نایل شدیم
ما خوبی هایی که به ما داده شده را از خودمان می دانیم . توان ذهنی ذاتی که به بهای آزمایشی سنگین به آن مبتلا شدیم را ارزش می گذاریم و رد بحث ها و در دل دیگران را تحقیر می کنیم و این که ما نند "حمار یحمل اسفارا " بار کتاب های خوانده شده و استفراغات فکری دیگرتن را بر دوش می کشیم مایه مباهاتمان شده است .و در کدام از آن نود و پنج در صد اعنقاد به خدا را می بینی؟؟؟؟

یا حق